نرگس: سلام زینب خاتون.چطوری؟......92.7.27....10:43
زینب:سلام مرسی....
نرگس: چه خبر خواهر؟ خوش میگذره؟
زینب: سلامتی،خوش که نه ولی بدم نمیگذره..... .
نرگس : مامانت پیغامی چیزی نداده به من برسونی؟
زینب: نه
نرگس: چه عجب...
............
نرگس: زینب سه شنبه شب میمونید خونه ما؟ کسی نیست خونمون....92.7.28
زینب: نه دیگه عزیزم، ما با مرغا نمیپریم.... .
نرگس: إ؟ هنوز مرغ نشدم..بیاین دیگه. دلم خیلی واستون تنگ شده....
زینب: الساعه اونجاییم... ...فک نکنم اجازه بدن....
نرگس: به مامانم میگم زنگ بزنه با مامانت صحبت کنه
زینب: اصلاً حرفشم نزن.... ..
نرگس: چرا؟
زینب: نمیشه. بعشم ما چهارشنبه کلاس نداریم واسه چی بمونیم، دیدی که هفته قبل بابام اومده بود دنبالم اصلا اجازه نمیده.... .
نرگس: مامانم زنگ بزنه راضیش میکنه....چهارشنبه صبح میرید دیگه....
زینب : نه....
...................
نرگس: فردا میاید دانشگاه؟.....92.7.30....
زینب: بلی....
نرگس: آخ جون....نمیذارم برید سرکلاس...ساعت 8 دیگه؟.....
زینب: بلی.... ...یعنی چی نمیذارم برید سر کلاس؟؟
نرگس: ینی تو سلف میشینیم.....لپ تابتو بیار....
زینب: نه باو استادش گیره نمره کم میکنه..... .....من اونجا بودم لپ تاب می آوردم که از تهران بیارم، یه چی میگیـا....
نرگس:اکی هر جور راحتی...
زینب: بی زحمت برا من یه مداد بیار.....92.8.1.....
نرگس: نرسیدید هنوز؟ کی میرسید؟....
زینب: نه، نمیدونم شاید 10 مین دیگه....08:07
...........
نظرات شما عزیزان:
|